زندگی؟ فقط بعضی وقت ها(1)!!!
دیروز رفتم نون بگیرم از نوع بربری.
دوتا خانوم و یه دختر بچه هم بودن که دختربچه به مامانش میگفت واسم پفک بگیر.
ولی مامانش گفت نمیخرم و به خانوم بقل دستی که گویا خاله ی دختربچه بود گفت:"جدیدا خیلی بد عادت شده."
اشکهای دختربچه داشت میومد و گفت دیگه دوست ندارم ولی مادر سنگدلش (مگه داریم؟؟؟) گوشش به این حرفها بدهکار نبود. تا وقتی که نون گرفتم و رکاب زنان از اونجا دور شدم هنوز داشت گریه می کرد.
...
و اما من...
یادم نیومد آخرین بار کی واسه خواستن و داشتن چیزی گریه کردم.
اصلا یادم نمیاد کی چیزی رو خواسته باشم.
منظورم این چیزای عادی مثل گوشی، لپ تاپ، ماشین و .... نیستااا؛
چیزی که با تموم وجودم بخوامش؛ مثل اون دختر بچه که با تموم وجودش پفک میخواست.
...
کاش بچه بودم؛ کاش با تموم وجودم چیزی میخواستم؛
کاش بعضی وقتها زندگی کنم.
پ.ن: افعال سه خط آخر قابل تغییر از اول شخص مفرد به اول شخص جمع هستند.
- ۹۵/۰۲/۰۱