کمپ یک 72یی

برای تکامل تفکرات باید خارج از هیاهوی زندگی کمپ زد. به مدت یک عمر!!!

کمپ یک 72یی

برای تکامل تفکرات باید خارج از هیاهوی زندگی کمپ زد. به مدت یک عمر!!!

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
۱۳
ارديبهشت

بعد از مدت ها دوباره 10 فصل از سینوهه رو خوندم و شمار فصل هایی که خوندم رسید به 33 از مجموع 56 فصل.

بعضی مطالبش واقعا باعث میشه به حال و روز و امکانات اون وقت های مصر قبطه (درسته آیا؟) بخورم.

درسته هیچوقت این امکانات برای مردم عادی و فقرا نبوده و اونها اوضاع درب و داغونی داشتن ولی بالاخره در اون زمان خیلی پیشرفته بودن؛ حداقل درباری هاشون.

یا کشوری مثل هاتی که داخل حمام و دستشویی هاشون آب سرد و گرم داشتن.

...

الان توی فصل هایی هستم که توی مصر قحطی هستش یعنی دقیقا اواخر فیلم "یوسف پیامبر".

یه چیزی که به شدت اذیتم میکنه اینه که اصلا اشاره ای به ایشون و خواب فرعون و این مسائل نشده؛

یا مثلا نشون داد که هورم هوب با جنگ مختصری و کشته شدن تعداد افراد محدودی معبد آمون رو گرفت ولی اینجور که توی کتاب نوشته توی شهر شورش میشه و یکصد بار یکصد نفر (متن کتاب اینجوری _ 10000 نفر) توی اون حوادث و شماری بعد از اون کشته میشن.

درسته فیلم یه جوریه که جذاب باشه و اونجوری که ما میخوایم ولی نباید اینقدر اختلاف باشه و نمیدونم کدوم درسته.

یا مثلا تو فیلم افراد زیادی با آغوش باز خدای جدید (آتون) رو پذیرفتن ولی توی کتاب وقتی فرعون رفت توی شهر علیه ش شعار دادن و سر و صدا شد در حدی که فرعون از طریق نیل از طبس خارج شد و یک شهر جدید به نام "افق آتون" ساخت.



پ.ن1: ابهامات من به قدری زیاد شده که در اولین فرصت راجع به مصر باستان شروع به تحقیق خواهم کرد.

پ.ن2: اولین فرصت حالا حالاها نخواهد رسید احتمالا.

پ.ن3: اطلاعات داره کسی آیا؟

پ.ن4: با اینکه خلاصه کردم ولی بازم طولانی ترین پستم شده فکر کنم.

  • رضا 7210
۰۷
ارديبهشت

شاید باورش سخت باشه، حداقل برای خودم، که تو خانواده ی 5 نفری ما امروز 5 بار ناهار سرو شد توسط مادرم.

ساعت 14:30 واسه خواهرم وقتی از دبیرستان برگشت؛

ساعت 15:30 وقتی برادرم از دانشگاه برگشت؛

ساعت 17 وقتی پدرم از سر کار برگشت؛

ساعت 17:30 وقتی خودم از سر کار برگشتم؛

ساعت 20:40 وقتی اذان شد و مادرم افتار کرد.


یاد خوابگاه افتادم که وقتی یکی یه وعده غذا درست میکرد تا یک هفته توقع داشت (با عرض پوزش) دستشویی ام ما به جاش بریم.

هر چند ما مشکلی با هم نداشتیم و بسیار صمیمی بودیم ولی؛ این کجا و آن کجا!!!


پ.ن1: این عدم هماهنگی تنها به دلیل مشغله هاست و ما مثل تو فیلم ها نیستیم که همیشه تو اتاق خودشونن حتی موقع غذا خوردن.

پ.ن2: از 8:30 تا 17:30 یعنی 9 ساعت هیچی نخورده بودم مثل روزهای قبل.

پ.ن3: ماه رمضان نزدیکهههه...

  • رضا 7210
۰۵
ارديبهشت

دیروز یا شایدم چند روزه سر کار که میرم صدای یکی بد جور رو اعصابه؛ ماشالله خوش صحبتم هست و کل مدت مشغول داد و بیداد کردنه و با همکاراش صحبت میکنه.

پیش خودم فکر میکردم واسه من دیگه از این صدا رو اعصاب تر چیزی پیدا نمیشه.

تا اینکه امروز نظرم عوض شد؛

صدای هیلتی واقعا رو اعصابتره؛ به شدت امروز مغزم رو منفجر کرد. مخصوصا وقتی روی بتن داره کار میکنه و با آهن هم تماس داره.


پ.ن: همیشه ممکنه بدتر از اینی که هست بشه پس قدر همین حالا رو باید دونست.


  • رضا 7210
۰۱
ارديبهشت

دیروز رفتم نون بگیرم از نوع بربری.

دوتا خانوم و یه دختر بچه هم بودن که دختربچه به مامانش میگفت واسم پفک بگیر.

ولی مامانش گفت نمیخرم و به خانوم بقل دستی که گویا خاله ی دختربچه بود گفت:"جدیدا خیلی بد عادت شده."

اشکهای دختربچه داشت میومد و گفت دیگه دوست ندارم ولی مادر سنگدلش (مگه داریم؟؟؟) گوشش به این حرفها بدهکار نبود. تا وقتی که نون گرفتم و رکاب زنان از اونجا دور شدم هنوز داشت گریه می کرد.

...

و اما من...

یادم نیومد آخرین بار کی واسه خواستن و داشتن چیزی گریه کردم.

اصلا یادم نمیاد کی چیزی رو خواسته باشم.

منظورم این چیزای عادی مثل گوشی، لپ تاپ، ماشین و .... نیستااا؛

چیزی که با تموم وجودم بخوامش؛ مثل اون دختر بچه که با تموم وجودش پفک میخواست.

...

کاش بچه بودم؛ کاش با تموم وجودم چیزی میخواستم؛

کاش بعضی وقتها زندگی کنم.


پ.ن: افعال سه خط آخر قابل تغییر از اول شخص مفرد به اول شخص جمع هستند.

  • رضا 7210
۳۰
فروردين

چند وقته برای بار nام میرم سر کار؛

یکی هم صحبت کرده باهاش معماری کامپیوتر کار کنم؛

یکی دو نفرم قراره باهاشون verilog کار کنم(هنوز زمانش مشخص نشده)؛

واسه سمینارم باید 3، 4 تا مقاله پیدا کنم، بخونم، و تو 30 صفحه طبقه بندی کنم و گزارش بنویسم تا آخر اردیبهشت؛

دو تا درس ارائه دارم تو اردیبهشت، باید مقاله بخونم و ارائه بدمشون؛

و 4 تا درسم این ترم دارم که هنوز نخوندم؛


ولی؛ وقتی میام پای لپ تاپ نمیدونم باید چیکار کنم و فقط به گوش سپردن به محسن چاوشی و بررسی اتفاقات رخ داده تو فضای مجازی بسنده میکنم.

دلیلشم پر واضحه؛ نمیدونم کدوم اولویت داره؛

شاید روی کاغذ بدونم ولی از لحاظ حال و حوصله دستم و دلم نمیره به طرفشون.

خلاصه نمیدونم بیکارم یا پرکار و باید چه کنم.

  • رضا 7210
۲۲
فروردين

زندگی برای هر کسی یه جوره.

البته بهتره بگم لذت بردن از زندگی برای هر کسی یه جوریه.

یکی با دوست و آشنا میره بیرون و تفریح و جوجه و نوشابه(به قول مهران مدیری)؛

یکی با خرید کردن؛

یکی با اذیت کردن بقیه؛

یکی با فحش دادن زیر پست ها؛

یکی با پز پولو ماشینو دماغ عملیو iphone 6s و (خلاصه هر چی که از جیب پدر نشات میگیره) دادن؛

یکی دیگه با سیبیل بالی خانی؛

یکی با فریب دختر مردم (بعضی وقتها پسر مردم)؛

خیلیا از اینکه دیده بشن، حالا به هر نحوی که شده، برن بدنسازی با پودرو آمپول، یقه باز بزارن تا فیها خالدون، ریش بزارن سه متر، عینک دودی بزارن رو موهای چرب، شال رو نگاه دارن رو کلیپس مثل بند بازا و الی ماشاالله......


یه عده هم هستن،فکر نکنم زیاد باشن؛

کسایی که تنها لذتشون امید به دیدن ... last seen at هستش، اینها شبها می خوابن و صبح ها بیدار می شن به این امید، با اینکه میدونن قرار نیست اتفاقی بیافته چونکه last seen a long time ago دیگه تغیر نمیکنه....


پ.ن: من اون مورد آخر نیستم و تنها از مرور فیلم هایی که تو دوران کارشناسی دیدم لذت میبرم.

پ.ن: این عنوان ادامه خواهد داشت.

  • رضا 7210
۱۸
فروردين

کَفِ افکارمو موکت کردم     که صدای سرم نره بیرون 

بعضی وقت ها عجیب با صدا و شعرهای رضا یزدانی آرامش پیدا میکنم،

شاید به ظاهر آهنگ های آرومی نباشن ولی به دلم میشینن،

البته یه شور خاصی هم بهم میدن، یه جور شور متفاوت بودن؛

شاید به خاطر همین شعرها و سبک خوندن متفاوت.


کَفِ افکارمو موکت کردم     واسه نشتیِ زهرِ اشعارم

بوی چسب موکت خَفَم کرده     ادکلن میزنم به افکارم


پ.ن: آهنگ سلول شخصی از آلبوم سلول شخصی

  • رضا 7210
۱۷
فروردين

هدف داشتن یا داشتن هدف؟

البته بهتره اینجوری نوشته بشه:

هدف، داشتن یا هدف داشتن.

من (ما) معمولا مورد اول رو ملاک زندگی قرار میدیم.

-به عشقم برسم(داشته باشمش)؛

-پول داشته باشم؛

-آرامش داشته باشم؛

-سلامتی داشته باشم؛

و ...؛


ولی من فکر میکنیم هدف داشتن اینا نیستن، نمیدونم چی شد به این نتیجه رسیدم.

شاید در آینده با گسترش عقل و دانشم جوابشو پیدا کردم و یا نقضش کردم.


پ.ن: یاد سریال جومونگ افتادم که به دنبال هدف والا بود، شاید ما هم باید هدف والا رو پیدا کنیم واسه خودمون.

پ.ن: اینروزا داره دوباره نشونش میده.

  • رضا 7210
۱۶
فروردين

تصمیم گرفتم توی یه دفترچه که وقتی داشتم کمد تکونی میکردم پیدا کردم شبی چند خط بنویسم.

راجع به اون روز که تموم شده،

نه اینکه خاطره بنویسم، فقط چند مورد از اتفاقات؛

ولی!!!

اینقدر با بقیه نا محرم شده ام که باید رمزنگاری کنمشون، اونم نه با روش های معمول،

باید یه روش واسه خودم درست کنم .

نه به خاطر اینکه خیلی چیزهای سری قراره توش بنویسم،نه؛

به خاطر اینکه نا محرم شده ام با همه،

رمزنگاری باید کرد...

  • رضا 7210
۱۴
فروردين

4 روز پیش تولدم بود،

خیلی ناراحت کننده، یه جورایی بدترین روز زندگیم؛


نه به خاطر اینکه هیچ تبریکی نشنیدم(به جز خانواده)، نه؛

نه به خاطر اینکه هیچ کادویی نگرفتم، نه؛

نه به خاطر اینکه تا شب تنها بودم و خبری از کیک و ... نبود، نه؛

نه به خاطر اینکه یک سال دیگه پیر شدم، نه؛

نه به خاطر اینکه خبر فوت عمه ی پدرم رو شنیدم، نه؛

.

.

.

دلیل قانع کننده ای برای ناراحتیم پیدا نکردم ولی ناراحت بودم، 

اما جشن گرفتم!!! آره جشن گرفتم!

تولد تنهایی ام را جشن گرفتم!

تبریک به خودم، بیست و سومیش هم به تنهایی گذشت.


  • رضا 7210
۱۵
اسفند

از همون اوایل ورود به دوران نوجوانی،

---من یکم حافظم ضعیفه توی ایجور مسائل---

از همون موقع ها که یادمه،

به عدد 10 علاقه ی خاصی داشتم،

نمیدونم چرا ولی دوست داشتمش،

شاید چون متولد روز دهم ماه هستم،

نه ربطی نداره،

واسه همین دهمین پست اینجارو به خودم تقدیم میکنم،

با اینکه کس دیگه ای اینجا نیست ولی،

بازم 10 رو به خودم تقدیم میکنم...


  • رضا 7210
۰۹
اسفند

بعضی وقت ها جوگیر میشم،


تصمیم میگیرم،

تصمیمی که وقتی جوگیر نیستم نمیگیرم،

انجام میدم،همه یا بخشی از اونو،

فرداش یادم میره،

تصمیم گرفته بودم،

چند وقت بعد دوباره یادم میاد ولی کاری میکنم دوباره یادم بره،

این زندگیه،


بعضی وقت ها جوگیر میشم،

بعضی وقت ها زندگی می کنم...



پ.ن: افعال اول شخص مفرد رو به سوم شخص مفرد تغییر بدید.

  • رضا 7210
۰۶
اسفند

بعضی وقت ها باید حرف زد. باید گفت حتی اگه شنونده ای نباشه.
به نظر من مشکل نیمی از جمعیت ما نگفتنه، ولی خوب، اون نیمه ی دیگه هم مشکل دارن.
چرا؟
 معلومه دیگه چون شنونده ای ندارن. ولی به نظر من مشکل این گروه دوم به مراتب قابل تحمل تره.

بعد از 8 ماه دوری اتفاقی دوباره اومدم اینجا و تازه فهمیدم که جقدر دلم میخواد حرف بزنم با اینکه مخاطبی ندارم. 
چون نگفتن بدتر از شنیده نشدنه، با این طرز فکرم.

پ.ن: شرح ما وقع این ایام اگر عمری بود در پست های آتی.
  • رضا 7210
۰۸
مرداد

عنوان دو پهلو که چه عرض کنم چند پهلو شده...
عقلتو بکش. عقلتو بکش. عقلتو بکش.
ولی منظور همونیه که بهش کمتر فکر کردین.
امروز در سن 23 سالگی دندون عقلمو کشیدم الانم فکم درد میکنه.

پ.ن: هیچوقت دندونتونو نکشین.
  • رضا 7210
۰۱
مرداد
یکی دو روزی میشه نتایج کنکور کارشناسی اومده..
نمیدونم اینجا کسی کنکور داره یا نه ولی خونه ی ما یکی داشت؛ داداشم.
خداروشکر خیلی خوب شده؛ در حدی که من بهش حسودی کنم؛ ۱۳۰۰
ایشالا میمونه شهر خودمون و مثل من 4 سال آواره ی بهترین سالهاش نمیشه.
فقط این وسط نمیدونم با این حسادته چی کنم. فقط یه جور میشه ازش کم بشه اونم اینه که ارشد قبول بشم.

شوخی کردم من با داداشم رفیقم...
  • رضا 7210