کمپ یک 72یی

برای تکامل تفکرات باید خارج از هیاهوی زندگی کمپ زد. به مدت یک عمر!!!

کمپ یک 72یی

برای تکامل تفکرات باید خارج از هیاهوی زندگی کمپ زد. به مدت یک عمر!!!

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

آنچه بر من گذشت 2

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۰۳ ب.ظ

قسمت قبل اونجایی تموم شد که کارامو کردم که از شرکت برم...

هفته ی آخر بود. 

مدیرمون گفت بیا برو دانش بنیان یه نامه بگیر بفرستیم واسه نظام وظیفه که بندازن عقب اعزامتو. گفتم دیگه دیر شده تمومه.

ولی با اسرارشون با یک فروند اسنپ موتوری رفتم ونک و نامه رو گرفتم و برگشتم. دقیقا یادمه دوباره با همون موتور برگشتم شرکت.

مدیرمون گفت من یک فامیل دارم سرهنگ بازنشته است گفته یک نامه بنویس و شرایط شرکت و سرباز رو داخلش بیار و با این نامه دانش بنیان بده به من. مدیرمون خودش نامه رو نوشت و با همکاری من بعضی قسمت هاش رو اصلاح کرد. به انظمام نامه دانش بنیان که داخلش اومده بود آقای فلای برای اعزام اردیبهشت انتخاب شده و لطفا با تعویق اعزام ایشون موافقت کنید نامه رو به فامیل مدیر رسوندیم. گفت تا هفته بعد خبر میدم.

هفته بعد دو روز بود من رفته بودم کرمان.

بعد از کلی بد شانسی بالاخره شانس بهم رو کرد. به خاطر انتخابات اعزام افتاد 4 اسفند به جای یک اسفند. این یعنی چند روز بیشتر میتونستم در خدمت خانواده باشم چون تعطیل بود و سر کار نمیرفتم دیگه. 

کارامو جمع کردم (به خیال خودم)، پسوردارو از روی کامپیوترم پاک کردم، خوابگاهمو تصفیه کردم، وسایلم رو ریختم داخل ساک خداحافظی کردم و رفتم خونه...

دو سه روزی خونه بودم، رفتم وسایل مورد نیازم رو خریدم، لیوان، کش، لوازم بهداشتی و ... ولی هنوز کچل نکردم..

اعزامم چهارم از تهران بود میخواستم سوم عصر برم تهران که صبحش جلوی نظام وظیفه باشم برای اعزام به کرمان.

سوم اسفند 98 شد و پاهای من سست.

مدیرمون زنگ زد گفت چی شد؟ گفتم هیچی داخل سایت تغییر نکرده اعزام دارام کارامو میکنم. گفت برو پلیس + 10 بپرس ضرر نداره. مقاومت کردم ولی آخرش گفتم باشه میرم. 

ساعت 10 رفتم پلیس + 10 گفتم خانوم من برگه سفیدم رو گم کردم میشه دوباره پرینت بگیرید؟ کارت ملی رو دادم بهش. چند ثانیه بعد یه نکاه کرد بهم. گفت چی میخواستی؟ گفتم برگه اعزام. گفت آقا شما برگه اعزامت نیومده که برگه سبز میخوای؟ گفتم آره اونم خوبه پرینت بگیر. دو هزاریم افتاد که کار کرده تلاشها...

برگه سبز رو پرینت گرفت و من خوشحال ترین بودم... تاریخ اعزام شده بود 1 اردیبهشت 1399. چند ساعت مانده به اعزام به مقصد کرمان ورق برگشت...

 

  • رضا 7210

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">