کمپ یک 72یی

برای تکامل تفکرات باید خارج از هیاهوی زندگی کمپ زد. به مدت یک عمر!!!

کمپ یک 72یی

برای تکامل تفکرات باید خارج از هیاهوی زندگی کمپ زد. به مدت یک عمر!!!

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت

اگر شما به صف نانوایی مراجعه کرده باشین صحبت های جالبی می شنوین.

هر کسی سعی میکنه جدیدترین اطلاعات ایرانیهای ناسا رو که از تلگرام گرفته به رفتار تبعیض آمیز نانوا ربط بده.نانوایی که به رفیقش که رفته داخل و 197 بار گفته خسته نباشید و از رفقای دوران دبیرستان گرفته تا ممد مرغی که گرفتنش و الان تو هتله تعریف کرده، 2 تا نان بدون نوبت داده.

ولی یک نفر هست که حرفهاش اعتبار خاصی داره. این شخص میتونه راجع به هر چیزی نظر نهایی رو بده.

این شخص شخیص اجازه ی شروع کردن مبحث جدید و خاتمه دادن به صحبت بقیه رو داره.

اگه ایشون بره سازمان ملل حق وتو داره.

قیمت گذاری کلیه ی اجناس داخلی و خارجی، تشریح دلایل اصلی گرانی، اثرات برجام  بر کشور و خاور میانه، قضاوت و صدور حکم برای کلیه مسئولان کشور، سخنرانی در مورد جدیدترین دزدیهای کشور و ... نیز از وظایف این دوست عزیر است.

ولی کلیه ی این مسئولیت ها و حقوق انحصاری این دوست عزیز با دریافت 6 عدد نان از جناب نانوا به پایان میرسه.

بله این دوست عزیز نفر اول صف هستن و کلیه ی این وظایف رو در مدت کمتر از 10 دقیقه بین دو تنور به انجام میرسونن.

  • رضا 7210
۳۱
ارديبهشت
بعضی وقتها اعتراف سخت ترین کار دنیا میشه؛
شایدم همیشه اعتراف سخت ترین کار دنیا باشه؛
مخصوصا وقتی بخوای پیش خودت اعتراف کنی.
---------------
خیلی لایه های تفکر انسان جالبه. خودت پیش خودت فکر میکنی که چطوری خودت رو بپیچونی. 
نکته ی جالب اینه که یک قسمتی از فکرت داره سعی میکنه یک قسمت دیگه از فکرت رو دور بزنه.
---------------
اعتراف میکنم من همیشه خودم رو گول میزنم که خیلی چیزها (مثلا اینکه یک نفر راجم چجوری فکر میکنه و یا اینکه پشت سرم چه حرفی میزنه) واسم مهم نیست و حتی سعی میکنم به بقیه هم اینجوری نشون بدم؛ در حالی که همواره واسم مهم بوده؛ حتی بیشتر از بقیه. ولی نمیدونم چرا سعی میکردم (و میکنم هنوز) که خودم و بقیه رو نسبت به این مساله گول بزنم.
شاید چون فکر میکنم اینجوری فرد خفن تری میشم.
نمیدونم چرا اینجوری بودم و هستم.
  • رضا 7210
۲۱
ارديبهشت
چند ماه پیش بود که تصمیم گرفتم یکی از دیوان های حافظی که داریم رو بخونم.
و دیروز تصمیم گرفتم بعضی وقت ها بعضی از شعرهایی که دوست دارمو اینجا بنویسم.
برای اولین پست هم شعری انتخاب کردم که وزن و آهنگشو خیلی دوست داشتم.

بلبلی برگِ گلــــی خوشرنگ در منقار داشت
                              وندران برگ و نوا خوش نالهــــــــای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
                              گفت مارا جلوه ی معشـوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیـــــست جایِ اعتراض
                              پادشاهی کامران بود از گدائــــــی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و نازِ ما با حُســــنِ دوســــــت
                              خرّم آن کز نازنینــــان بخـــــت برخوردار داشت
خیز تا بر کلکِ آن نقـّاش جان افشان کُنیــــــم
                              کاین همه نقشِ عجـب در گردشِ پرگار داشت
گر مریـــدِ راه عشقـــــی فکر بدنامـــــی مکن
                              شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانه یِ خمّــار داشت
وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سـیر
                              ذکرِ تصبیـــحِ ملـــک در حلقـــــه ی زنار داشت
چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشــــت
                              شیوه ی جنّاتُ تَجــــری تَحتِهَـــاالاَنــهار داشت
  • رضا 7210
۱۷
ارديبهشت

دیروز و امروز کنکور سراسری کارشناسی ارشد بود و همکلاسی های سابق اکثرشون امروز کنکور داشتن.(به عبارتی فقط من نداشتم بینشون)

من دوبار شرکت کردم پارسال و سال قبلش ولی امسال محروم بودم چون پارسال روزانه قبول شدم و ثبت نام نکردم.

ولی هدف از این پست دادن این اطلاعات نبود بلکه آرزوی موفقیت برای دوستان بود، دوستایی که شاید دیگه هیچوقت نبینمشون.

خیلی سخته کسی رو که 4سال باهاش هم اتاقی بودی دیگه هیچوقت نبینی و تنها دلخوشیت دیدن عکسها و فیلم های مشترک باشه.

و از اون بدتر وقتیه که عکس مشترکی نداشته باشی باهاش.

  • رضا 7210
۱۷
ارديبهشت

چند وقت پیش تو پیج زندگی دانشجویی یه چالش گذاشته بودن تحت این عنوان: یک عکس از لوازمی که بدون اونها از خونه بیرون نمیرید بفرستید.

همونطور که میشه حدس زد توی همه ی عکسها گوشی موبایل و کیف پول(یا پول) بود.

بعضی ها ساعت، سوییچ، آدامس، دستبند، انگشتر و ... داشتن توی عکس هاشون. (حدس میزنم خیلی از خانمها لوازم تجدید آرایش هم دارن با خودشون)

من هیچوقت توی این چالش ها شرکت نکردم و نمیکنم چون اعتقادی ندارم بهشون و بیشتر به نظرم واسه خودنمایی ساخته شدن (اکثر چالش ها و کمپین های اجتماعی) تا اینکه یک اقدام عملی و سازنده باشند.

ولی هدفم از این پست نقد چالش و کمپین نیست بلکه ذکر فکرمه...

فکر کردم اگه بخوام منم عکس بزارم چی باید تو عکسم باشه؟؟؟

قطعا کیف پولم خواهد بود مگر اینکه بخوام جایی برم که لازم نیست مثلا بعضی شبها که میرم دوچرخه سواری.

گوشی هم همینطور خواهد بود مگر اینکه بخوام آشغالارو ببرم بیرون.

توی موارد محدودی هم هندزفری. (هیچوقت املاشو بلد نمیشم...)

هرچی فکر کردم دیگه چیزی نداشتم که بخوام باخودم ببرم. بعد با خودم فکر کردم که این خوبه یا بد؟ نشونه ی سادگی یا خسیسی؟

عمیقتر فکر کردم... به این نتیجه رسیدم به جز گوشی، لپ تاپ، دوچرخه و کیف پولم تو این دنیا به هیچ چیزی تعلق خاطر ندارم.

نمیدونم بده یا خوب؛ ولی من هیچی تو این دنیا ندارم که واسم ارزش داشته باشه.


پ.ن1: منظورم از هیچ چیز، هیچ چیز مادیه نه معنوی.

پ.ن2: دوباره کچل کردم موهامو اینم نشونه ی اینه که به موهامم تعلق خاطر ندارم هر چند کم شدن جدیدا...

پ.ن3: جدیدا پست هام دارن طولانی میشن.

پ.ن4: فکر کنم کم کم باید اینجارو جم کنم و پست هامو مستقیم واسه همون یکی دوتا خواننده بفرستم. D:

  • رضا 7210
۱۳
ارديبهشت

بعد از مدت ها دوباره 10 فصل از سینوهه رو خوندم و شمار فصل هایی که خوندم رسید به 33 از مجموع 56 فصل.

بعضی مطالبش واقعا باعث میشه به حال و روز و امکانات اون وقت های مصر قبطه (درسته آیا؟) بخورم.

درسته هیچوقت این امکانات برای مردم عادی و فقرا نبوده و اونها اوضاع درب و داغونی داشتن ولی بالاخره در اون زمان خیلی پیشرفته بودن؛ حداقل درباری هاشون.

یا کشوری مثل هاتی که داخل حمام و دستشویی هاشون آب سرد و گرم داشتن.

...

الان توی فصل هایی هستم که توی مصر قحطی هستش یعنی دقیقا اواخر فیلم "یوسف پیامبر".

یه چیزی که به شدت اذیتم میکنه اینه که اصلا اشاره ای به ایشون و خواب فرعون و این مسائل نشده؛

یا مثلا نشون داد که هورم هوب با جنگ مختصری و کشته شدن تعداد افراد محدودی معبد آمون رو گرفت ولی اینجور که توی کتاب نوشته توی شهر شورش میشه و یکصد بار یکصد نفر (متن کتاب اینجوری _ 10000 نفر) توی اون حوادث و شماری بعد از اون کشته میشن.

درسته فیلم یه جوریه که جذاب باشه و اونجوری که ما میخوایم ولی نباید اینقدر اختلاف باشه و نمیدونم کدوم درسته.

یا مثلا تو فیلم افراد زیادی با آغوش باز خدای جدید (آتون) رو پذیرفتن ولی توی کتاب وقتی فرعون رفت توی شهر علیه ش شعار دادن و سر و صدا شد در حدی که فرعون از طریق نیل از طبس خارج شد و یک شهر جدید به نام "افق آتون" ساخت.



پ.ن1: ابهامات من به قدری زیاد شده که در اولین فرصت راجع به مصر باستان شروع به تحقیق خواهم کرد.

پ.ن2: اولین فرصت حالا حالاها نخواهد رسید احتمالا.

پ.ن3: اطلاعات داره کسی آیا؟

پ.ن4: با اینکه خلاصه کردم ولی بازم طولانی ترین پستم شده فکر کنم.

  • رضا 7210
۰۷
ارديبهشت

شاید باورش سخت باشه، حداقل برای خودم، که تو خانواده ی 5 نفری ما امروز 5 بار ناهار سرو شد توسط مادرم.

ساعت 14:30 واسه خواهرم وقتی از دبیرستان برگشت؛

ساعت 15:30 وقتی برادرم از دانشگاه برگشت؛

ساعت 17 وقتی پدرم از سر کار برگشت؛

ساعت 17:30 وقتی خودم از سر کار برگشتم؛

ساعت 20:40 وقتی اذان شد و مادرم افتار کرد.


یاد خوابگاه افتادم که وقتی یکی یه وعده غذا درست میکرد تا یک هفته توقع داشت (با عرض پوزش) دستشویی ام ما به جاش بریم.

هر چند ما مشکلی با هم نداشتیم و بسیار صمیمی بودیم ولی؛ این کجا و آن کجا!!!


پ.ن1: این عدم هماهنگی تنها به دلیل مشغله هاست و ما مثل تو فیلم ها نیستیم که همیشه تو اتاق خودشونن حتی موقع غذا خوردن.

پ.ن2: از 8:30 تا 17:30 یعنی 9 ساعت هیچی نخورده بودم مثل روزهای قبل.

پ.ن3: ماه رمضان نزدیکهههه...

  • رضا 7210
۰۵
ارديبهشت

دیروز یا شایدم چند روزه سر کار که میرم صدای یکی بد جور رو اعصابه؛ ماشالله خوش صحبتم هست و کل مدت مشغول داد و بیداد کردنه و با همکاراش صحبت میکنه.

پیش خودم فکر میکردم واسه من دیگه از این صدا رو اعصاب تر چیزی پیدا نمیشه.

تا اینکه امروز نظرم عوض شد؛

صدای هیلتی واقعا رو اعصابتره؛ به شدت امروز مغزم رو منفجر کرد. مخصوصا وقتی روی بتن داره کار میکنه و با آهن هم تماس داره.


پ.ن: همیشه ممکنه بدتر از اینی که هست بشه پس قدر همین حالا رو باید دونست.


  • رضا 7210
۰۱
ارديبهشت

دیروز رفتم نون بگیرم از نوع بربری.

دوتا خانوم و یه دختر بچه هم بودن که دختربچه به مامانش میگفت واسم پفک بگیر.

ولی مامانش گفت نمیخرم و به خانوم بقل دستی که گویا خاله ی دختربچه بود گفت:"جدیدا خیلی بد عادت شده."

اشکهای دختربچه داشت میومد و گفت دیگه دوست ندارم ولی مادر سنگدلش (مگه داریم؟؟؟) گوشش به این حرفها بدهکار نبود. تا وقتی که نون گرفتم و رکاب زنان از اونجا دور شدم هنوز داشت گریه می کرد.

...

و اما من...

یادم نیومد آخرین بار کی واسه خواستن و داشتن چیزی گریه کردم.

اصلا یادم نمیاد کی چیزی رو خواسته باشم.

منظورم این چیزای عادی مثل گوشی، لپ تاپ، ماشین و .... نیستااا؛

چیزی که با تموم وجودم بخوامش؛ مثل اون دختر بچه که با تموم وجودش پفک میخواست.

...

کاش بچه بودم؛ کاش با تموم وجودم چیزی میخواستم؛

کاش بعضی وقتها زندگی کنم.


پ.ن: افعال سه خط آخر قابل تغییر از اول شخص مفرد به اول شخص جمع هستند.

  • رضا 7210